مسیر سبز فیلمی است به کارگردانی فرانک دارابونت و محصول سال ۱۹۹۹ شرکت آمریکایی بردران وارنر است که بر اساس رماني از استفن کینگ ساخته شدهاست و در آن تام هنکس در نقش پل اجکام و مایکل کلارک دانکن در نقش جان کافی بازی میکنند.این فیلم یکی از زیباترین و به یادماندنی ترین فیلم های تاریخ سینماست.فیلمی فلسفی و عمیق که مورد کم لطفی جشنواره های هالیوود حتی اسکار قرار گرفت اما در نزد منتقدین و مخاطبین تبدیل به فیلمی ماندگار و زیبا شد به طوریکه اکنون
باشگاه مبارزه (به انگلیسی: Fight Club) فیلمی آمریکایی، ساخته دیوید فینچر در سال ۱۹۹۹ میلادی و در ژانر درام-روانشناختی است که بر اساس رماني با همین نام به قلم چاک پالنیک ساخته شدهاست. بازیگرانی همچون ادوارد نورتون، برد پیت و هلنا بونهام کارتر
در فیلم نقش آفرینی کردهاند. نورتون در نقش یک انسان معمولی که از شغل
دفتری معمولی خود ناراضی است ظاهر میشود. او به همراه تایلر داردن
صابونسازی که نقشش را برد پیت ایفا میکند، یک باشگاه مبارزه» را تش
به نام خدای انسانها وقتی داشتم به صدای زیبای منوچهر نوذری گوش میکردم که در چهره جک لمون نقش بسته بود تنها یک جمله برای همیشه توجهم را به خود جلب کرد و در ذهنم ماندگار شد "میچ !!! .میچ!!!. زندگی یعنی ارتباط بین انسانها هااا!" .این یک جمله از فیلم سه شنبه ها با موری بود که با اقتباس از رماني به همین نام ساخته شده بود.زمان زیادی به این جمله فکر کردم ،با این جمله خندیدم و با این جمله گریه کردم .به راستی خلاصه ای از تمام زندگی بود .هر چه عمیق تر اندیشید
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
دوست نادیده ای در این صفحه برای بنده نظر گذاشته بود که درمورد مجموعه داستان "تخران" هم چیزی بنویسم.
ضمن تشکر از لطف آن عزیز باید بگویم از انتشار تخران الآن بیش از 6 سال میگذرد و اگرچه هنوز قرص و محکم از آن مجموعه داستان دفاع میکنم اما به نظرم آنچه باید درموردش گفته میشد گفته شده و هر کس مایل باشد میتواند نقد و نظرها را با یک جستجوی ساده بیابد.
حالا بیشتر دوست دارم خبر بدهم که انشاالله در کمتر از یک ماه دیگر قرار
حرف چندانی برای گفتن به دیگران ندارم؛ یعنی در این ساعت شب ندارم، وگرنه چهارشنبه بعد از مدتها به جلسۀ باشگاه نجوم تهران رفتم و کلی موضوع جالب یادداشت کردم که به امید خدا ازشون مینویسم. داشتم میگفتم، حرف چندانی برای دیگران ندارم؛ اما خودم به این برونریزی افکار خیلی احتیاج دارم.
کم نبودن اتفاقات مهم و غیرمهمی که خوابهام جلوتر خبر وقوعشون رو بهم رسوندن؛ از فوت مرحوم مامانجونم و رتبۀ کنکور سراسری گرفته، تا اتفاقات پیش پا افتادهای م
خالکوب آشویتس
کتاب خالکوب آشویتس رماني بر اساس داستان واقعی
نوشته شده است.
در زمان جنگ جهانی دوم، یک یهودی به نام لالی
سوکولوف یکی از هزاران زندانی که در اردوگاه آشویتس است که مسئولیت خالکوبی شماره
های زندانیان را به او سپرده بودند.
لالی یک روز که روی ساعد دختری خالکوبی می کرد، عشق
در یک نگاه رخ می دهد و یک دل نه صد عاشق گیتا می شود.
عشق مخفی آنان در اردوگاه آشویتس آغاز می شود و
آنان به صورت نامحسوس همدیگر را می ببیند و آرزوی آزادی و ازدواج ر
هوا خیلی خوب است، نه زمستان است و نه تابستان، بوی بهار میدهد انگار، صدای جیک جیک گنجشکهای نشسته روی شاخهی شاهتوت هم آتش لذتش را شعلهورتر میکند، خلاصه برای یک حالِ خوب، لااقل هوا مناسب است.
وارد آشپزخانه شدم، مادرم پشت ظرفشویی ایستاده است و برای خودش شعر میخواند، صورتش غمگین و ته چشمانش نم اشکی نشسته است، گفتم:
_چیه؟
_ هیچی!
_نه بخدا بگو، باز چی شده؟
_ هیچی بخدا!
نگاهش کردم، نگاهم کرد، خندید!
گفتم: پس چرا داری لالایی میخونی
سهشنبه برگشتنی دیدم تاکسی انداخت توی خیابون آزادی و از ایستگاه حبیبالله گذشت. تا ایستگاه استاد معین وقت داشتم که تصمیم بگیرم مستقیم برگردم خونه یا برم انقلاب. راستش این روزها تا زمانی که خونه هستم دلم نمیخواد برم بیرون و وقتی که بیرونام، دلم نمیخواد برگردم خونه.
روز خوبی بود. روز خوبی بود چون یه اتفاق ناراحتکننده رو با دُز کمی از ناراحتی از سر گذروندم و واقعاً از اینکه آفتاب مستقیم به چشمم میخورد احساس خوبی داشتم.
خب تصمیمگی
چند روزیست که مرشد و مارگاریتای میخائیل بولگاکف را به اتمام رساندهام؛ رماني که در ابتدا تیراژ بالا، تعریف و تمجیدها و شهرتش باعث جذابیت آن، و مقدمه و نقدهای مختلف کتاب که تکیه بر عبارت "رمان فلسفی و اجتماعی" دارد کنجکاویام را برانگیخت اما در ادامه نثر و داستان قوی ، توصیفات بهجا، پیوستگی داستانها و از همه مهمتر تعلیقهایی که مخاطب را تا فصول انتهایی کتاب مشتاق و کنجکاو نگه میدارد عوامل کشش آن بود.
کتاب با روایت قرار بزدومنی شا
کتاب مذکرات طفلة (خاطرات دختربچه) رو امسال از بخش کتب عربی نمایشگاه بینالمللی خریدم و یکی دو ماه پیش خوندمش. کتاب اولین رمان نوال السعداوی بوده؛ البته منظورم اولین رمان چاپشده نیست، اولین رماني که نوشته. اونطور که خودش تو مقدمۀ کتاب گفته سال اول دبیرستان که بوده دبیر زبان عربیشون تکلیفی میده که یه انشای سهصفحهای با موضوع آزاد بنویسن و نوال سعداوی هم طی یه هفته یه دفتر رو پر میکنه و اسم نوشتهاش رو هم میذاره مذکرات طفلة اسم
اولین روزی که قلم دست گرفتم و شروع به نوشتن کردم رو دقیق یادم هست. اون موقع فکر کنم چهارده یا پانزده سال داشتم. یک دفتر نارنجی رنگ سیمی برداشتم و شروع به نوشتن رمان کردم. البته یک رماني برای هم سن و سال های خودم با ژانر تخیلی و معمایی!
کاملا یادمه که از همه مخفی کرده بودم حتی از خواهرم! که نزدیک ترین و صمیمی ترین دوستم بود. نوشتم و نوشتم، تا اینکه رمانم به اخر رسید و من اون دفتر نارنجی رنگ رو پر کرده بودم و از این جهت خیلی خوشحال بودم. شاید باورت
خانمِ تفکر و ٰ جنابِ مَن، زیر پردههای رقصان دراز کشیدند و باهم حرف میزنند. خانم تفکر به جناب من مینگرد، کمی عصبی شده و شروع میکند به پرسیدن. به یادآوری و به خیالش، روشن کردن موتور، یا زدن آمپول محرک و بیدار کردن آقای وجدان.
میگوید: که ای منی که در اکنون، زیر پنجره، رو به انبوه درختهای مو لمیدهای و به زوج کبوتری نگاه میکنی که هر صبح، چوب به دهان و امیدوار و بغ بغو کنان میآیند و رو میلهی کوچک زیر درختان انگور، مشغول ساخت و ساز م
به بهانه پایان مطالعهی کتاب ادبیات نوین ایران پیش از نهضت مشروطه»، نوشتهی هدایت الله بهبودی
زاده در روسیه که آن سالها (1250 ق) آیینهی تمامنما ولی تارِ ادبیات اروپا به ویژه فرانسه بود، هنر رومَن و نمایشنامه نویسی را متضمن فواید ملت و مرغوب طبایع خوانندگان مییابد و بدین شکل برای ایرانیان اولین پل بین ادبیات کهن و ادبیات نوین مقتبس از غرب میشود. به راستی زاده چهطور تئاتر را متضمن فواید ملت میدانست و فن دراما را مهذب
میدونی چند وقت پیش یه صحبت شنیدم که میگفت درسته ماها ممکنه کتابایی هم توی زندگیمون خونده باشیم که اصلا حالا یادمون نیاد چی بوده محتواش ولی خب به ما بینشی رو داده و چیزی رو به ما اضافه کرده که بخشی از تصمیم فکری و نگرش ما به جهان شده.
این حرف رو من در ابعاد بزرگش وقتی که کتاب بادبادک باز رو خوندم کاملا درک کردم. دیدی که نسبت به کشور افغانستان و پاکستان داشتم کاملا تغییر کرد. بماند کتاب های علمی که خوندم و بازم خیلی تاثیر گذار بودن و قابل شرح نیس
امروز رفتم پیش مشاور خواهرم آقای دکتر ح مرکز مشاورش توی خیابان خودمونه چهارسال پیش رفتم پیشش خیلی حالم بد بود نزدیک کنکور کارشناسی بود و من نمی دونستم راهم درسته یانه و میخواستم استرسم رو کنترل کنم حالا برگشتم خواهرم پیشش مشاوره میرفت جلسه پیش گفته بود به خواهرت بگو بیاد میخوام ببینمش باید باهاش درباره تو صحبت کنم منم خاطره خوبی ازش نداشتم با این حال م رفتم از چندسال پیش من خیلی تغییر کردم هم از نظر ظاهر هم اخلاق اومد بعد از اینکه ب
صحبت مان کشیده بود به بچه دار شدن. می گفت روزگاری بچه دار شدن معنای بیمه شدن داشت. فرد در جوانی صاحب بچه می شد که در پیری عصای دستش باشد. این روزها دیگر بچه خاصیت بیمه را ندارد. عصای دست دوران پیری نیست.
من یاد بخشنده افتاده بودم. سال ها پیش خوانده بودمش. تصاویر دوری از کتاب توی ذهنم مانده بود. یکی اش این بود که در جهان کتاب زایمان سپرده شده بود به عده ی خاصی. داستانی از آینده که در آن فقط بعضی از دختران وظیفه ی تولد فرزندان را به عهده می گیرند و
همیشه دوست داشتم حرف های دلم را ، احساساتم را در ظرف کلمات بریزم و از احساساتم لبریزشان کنم ، تا آن کسی که نوشته هایم را میخواند تمام احساساتم را جرعه ، جرعه بنوشد . میدانم که پر ساختن ظرف کلمات آن هم با عمق احساسات کار هر کسی نیست و تنها نویسندگان چیره دست قادرند ، آن طور که باید و شاید این کار را انجام دهند اما به هر حال ،همه ی این ها دلیل نمی شود که من نخواهم بنویسم و از انجام این کار صرفه نظر کنم .
خطبه ی غدیر را بار ها و بار ها خوانده ام و
تقریبا با کمی تفاوت در لباس و شکل و زمان، شده ایم مردمی که یک ملُّّّای اُمّی برایشان عکس مار می کشید و می گفت این مار است نه آن کلمه که بیچاره ی دانشمند نوشت. هیچ وقت نمی خواهم آدم متحجّر و ضد کتاب باشم که هنوز کتابی را نخوانده یا کاری ندیده و نشنیده قضاوت کنم و با همان قضاوت زندگی کنم، اما تجربه ام از دیدن و شنیدن پدیده هایی که ناگهان و به شکل خلق الساعه مد می شوند ، همیشه مرا به آنچه که مُد است بدبین می کند. و بدبختی بزرگتر این است که بیشتر اوقا
دانلود رایگان سیذارتا از هرمان هسه pdf
سیذارتا
نام کتابی است از هرمان هسه که به تحول معنوی یک مرد هندی برهمن میپردازد.
این کتاب پس از آنکه هسه مدتی در هند به سر برد منتشر شد. سیذارتا در زبان
سانسکریت یعنی کسی که به هدفش رسیده است.
معرفی کتاب سیذارتا
کتاب سیذارتا اثر هرمان هسه،
رماني کلاسیک دربارهی خودشناسی است که منبع الهام بسیاری از مخاطبان خود
در سرتاسر دنیا شده است. سیذارتا به تحول معنوی یک مرد هندی برهمن
میپردازد و ماجر
خانم نعیمی به عنوان مشاور وب بنده هستش و افتخار مصاحبه با من رو داده امیدوارم لذت ببرید من به عنوان مشاور شما سوالاتی رو میخواستم بپرسم تا همه طرفدارا ازتون اطلاعات کافی داشته باشند وبتونند به راحتی به سایت شما اطمینان کنند !بله حتما در خدمتماول از همه لطفا خودتونو معرفی کنیدخب من رایا هستم 14 سالمه متولد 84 ماکانی ام علاقه خاصی به موسیقی هنر های نمایشی و کتاب دارم و خودمم دیگه معلومه در حد توان دست به قلم دارم و اهل تهرانمآیا رمان دیگه ای غ
درباره این سایت